ریشه همه استرس ها به روایت مولانا
به گزارش وبلاگ گپ و گفتگو، علی فتح الهی در رابطه با دیدگاه مولانا نسبت به مرگ و فنا، بیان نمود: مولانا مرگ و نیستی را نردبان عروج به بارگاه کبریا می پندارد و در شعری می گوید: هیچ کس را تا نگردد او فنا/ نیست ره در بارگاه کبریا/ چیست معراج فلک این نیستی/ عاشقان را مذهب و دین نیستی.
به گزارش ایسنا، وی با بیان اینکه مولانا در بیان حکایت خوشدلی بلال حبشی، مؤذن مشهور پیامبر (ص) به هنگام وفات، کوشش می نماید تا مرگ را نوعی حیات ابدی برای انسان ها معرفی کند و می گوید: چون بلال از ضعف شد همانند هلال/ رنگ مرگ افتاد بر روی بلال/ جفت او دیدش بگفتا وا حَرَب/ پس بلالش گفت نه نه وا طرب/ تا به امروز اندر حرب بودم ز زیست/ تو چه دانی مرگ، چون عیشست و زیست، اضافه نمود: مولوی معتقد است آنچه موجب هراس آدمی از مرگ می گردد، تنهایی مطلق ناشی از آن است که میان خود آن ها و داشته هایشان ایجاد فراق می نماید.
اگر فرد در زندگی به جای افتادن در دامان مهرِ انتها ناپذیر این و آن، بیاموزد که با خود انس بگیرد، مرگ که انس ابدی با خود است، هرگز وی را دچار کابوس انکار و وحشت نمی نماید چنانکه در شعری می گوید: بمیرید بمیرید در این عشق بمیرید/ در این عشق چو مردید همه روح پذیرید/ بمیرید بمیرید و زین مرگ نترسید/ کزین خاک برآیید سماوات بگیرید.
عضو هیئت علمی دانشگاه آزاد اسلامی واحد خرم آباد با اشاره به اینکه در فرهنگ عرفانی مولوی راهبرد انس گرفتن در تقابل با یأس و مرگ مهمترین عامل بازدارنده آدمی از اسارت نومیدی و افسردگی است و به گمان وی مرگ و زندگی هر دو یکی است و او مرگ را فقط نوعی تغییر حالت و هیئت تلقی می نماید، افزود: چنان که گفته شد مولانا بر این باور است که مهارت سلبی پذیرش نیستی و استقبال از فنای بسیاری از نعمت ها و تعینات از سوی سالکان و رهروان زمینه عروج انسان و اقبال آن ها را فراهم می آورد و در شعری در این رابطه می گوید: هیچ کس را تا نگردد او فنا/ نیست ره در بارگاه کبریا/ چیست معراج فلک این نیستی/ عاشقان را مذهب و دین نیستی.
دانشیار ادیان و عرفان دانشگاه آزاد اسلامی خرم آباد اعلام کرد: بنابراین مولوی در این ابیات که ز ضد ها ضد ها آید پدید/ از سویدا روشنایی آفرید/ در عدم هست ای برادر، چون بود/ ضد اندر ضد مکنون، چون بود با بیانی استفهامی، از استتار هستی در نیستی و پنهان شدن ضد در ضد سخن می گوید. به این ترتیب سخن مولانا به ویژه بیت دوم از ابیات مذکور به نظریه فیزیک کوانتومی نزدیک است، چون در عدم ضد ماده واقع شده است و ضد ماده هم به گفته مولانا در ماده پنهان و مکنون است.
فتح الهی با بیان اینکه مولوی به کرات در آثارش به پذیرفتن عدم و دست شستن از خواهش های نفسانی برای رسیدن به فراسوی مرز های هستی سخن گفته است، گفت: در نظر او گرایش به هوا و هوس و شهوت، چشم انسان را بر روی حقایق معنوی می بندد و مانع رسیدن او به مقامات عالی می گردد؛ چنان که در شعری می گوید آفت این در هوا و شهوت است/ ورنه اینجا شربت اندر شربت است/ چشم بند آن دنیا حلق و دهان/ این دهان بربند تا بینی عیان.
وی با بیان اینکه مولوی دلبستگی به وجود خود را موجب ترس و ریشه همه استرس ها می داند و در شعری می گوید: همه خوف از وجود آید، بر او کم لرز و کم می زن/ همه ترس از شکست آید، شکسته شو، ببین مؤمن، اضافه نمود: مولانا در جای دیگر توصیه می نماید که انسان باید مشکل خود را با نفی وجود خویش حل نماید تا به خوش وقتی و خوشحالی نائل گردد و در این رابطه می گوید: خوشی در نفی توست ای جان، تو در اثبات می جویی/ از آنجا جو که می آید، نگردد مشکل اینجا حل به زعم او آسایش واقعی انسان تنها در زندگی دنیوی و در کنج عدم نهفته است؛ چنان که در این رابطه می گوید هیچ کنجی نبود بی خصمی/ هیچ گنجی نبود بی ماری/ جز به کنج عدم نیاسایی/ در عدم گریز یک باری.
فتح الهی ادامه داد: مولانا معتقد است برترین مهارت زندگی برای رسیدن به حیات جاودان، گریختن از پناه گاه عدم و نیستی است چنان که در شعری می گوید اهل عالم زین غلط کردند راه/ کز عدم ترسند و این آمده پناه/ از کجا جوییم علم از ترک علم/ از کجا جوییم سلم از ترک سلم/ از کجا جوییم دست از ترک دست/ از کجا جوییم هست از ترک هست/ هم تو تانی کرد با نعم المعین/ دیده معدوم بین را هست بین/ دیده ای کو از عدم آمد پدید/ ذات هستی را همه معدوم بین او با صراحت می گوید اگر آدمی دانش و هوش خویش را در حق فانی نسازد، هرگز به مقام هشیاری نائل نخواهد آمد گر نکردی نثار، دانش و هوش/ کی بدی در زمانه هشیاری.
منبع: فرارو